قضيه‌ي ختنه كردن

اسرافيل انتظاري نيري
es_khavar@yahoo.com

قضيهء ختنه كردن
يا
ختنه كردن قضيه !



كمي دير شده بود و بهمين خاطر تصميم جدي گرفته بودند كه كار ختنهء پسرشان را هرچه زودتر انجام دهند. كارنامه ناموفق و تلخ پسر شيخ فتح الله و قضيهء كلهء بريدهء سمبل آن بخت برگشته را ، كوچك و بزرگ ده ميدانستند. پسر آشيخ داشت پانزده سالگي را پشت سر ميگذاشت كه زير بار فشار حرفهاي اطرافيان و به دلايل فني ! بالاخره قبول كردند،كه شازذه پسر آشيخ چون دارد بالغ ميشود ، نشان مسلماني اش را بايد هر چه زودتر و رسما" به ثبت برسانند!.
***

همه چيز فراهم آمد و هنگامهء عمل فرا رسيد . پسر آشيخ را روي زمين خواباندند و پنج، شش نفر از چپ و راست به روي دستها و پاهايش نشستند تا، نتواند تكان بخورد !. كل رجب كارد جراحي اش را تيز و برا كرده بود . آماده بود تا يكبار ديگر به يك اشاره ، هنر خودش را به رخ همه بكشد !. يكي، دو بار پوست را كشيد ، با دست چپ نگه داشته و با دست راستش زير پوست كشيده شده را دقيق
معاينه كرد تا موقعيت كلهء مبارك سمبل را دريابد. رسيدن وقت عمل كمي طول كشيد . كل رجب با قيافه اي متفكرانه، علت را بزرگ و خارج از استاندارد شدن قضيه پسر آشيخ دانست . با توضيح علت كه عمدتا" با بالا رفتن سن مربوطش دانست ، از همه خواست صبر پيشه كنند، تا او بتواند در آرامش، كارش را درست انجام دهد.
دستگاه مخصوص و استوانه اي شكل كل رجب، براي بچه هاي كوچكتر تا شش ، هفت سالگي طراحي شده بود . بهمين خاطر سمبل آقا زاده شيخ از داخل آن دستگاه رد نشد، تا در حقيقت پوست كمي از دستگاه بيرون بيايد وكشيده شود . نتيجه ؟!، اين شد كه پوست را همينطوري از يك قسمتي با نخ ببندند و با دست چپ پوست كشيده را نگه دارد و با دست راست كار را تمام كند!.
پسر آشيخ در فاصله معاينات اوليهء كل رجب و مرور نحوه جراحي،آنقدر تقلا كرد تا خسته و بي رمق شد . به هواي اينكه كل رجب هم هنوز آماده نيست، داشت نفسي تازه ميكرد كه كل رجب كار كشش و بستن پوست را شروع كرد . هنوز تيزي كارد روي پوست ننشسته بود كه ناگهان عطسه كرد . با فشار عطسه، دست جراح ماهر لرزيد و در نتيجه پوست خراش برداشت . همزماني صداي عطسه و فرياد پسر، ناظران صحنه را كه رنگ سرخ خون را ديده بودند، گمراه كرده ، صداي مبارك است ، مبارك است فضاي اتاق عمل را پر كرد!.
ثانيه اي طول نكشيد صداي هلهله و شادي خانمها از اتاق كناري نيز، به آن اضافه شد. كل رجب تا اوضاع را چنين ديد نگران از بر باد رفتن آبروي حرفه ايش ، سقلمهء محكمي به آقا شيخ زد و گفت : (( چه خبره بابا!، كار كه هنوز تمام نشده!. عطسه نگذاشت )) .
حرفهاي كل رجب را اطرافيان هم شنيدند . با سكوت اتاق مردانه ، به همان سرعت كه صداي شادي به بخش خانمها منتقل شده بود، سريعتر از آن نيز ساكت شد. انگار كسي در آنجا حضور نداشته!. فضاي سنگين، دوباره نفسها را در سينه حبس كرد. شادي پسر آشيخ هم با فهميدن موضوع زياد طول نكشيد. در دلش آسمان و ريسمان را بهم بافت كه (( چه ميشد اگر زن دادن به آدم چيز نبريده را حرام نميكردند!)). پسر شيخ در كتابهاي تاريخ و جغرافي اش خوانده بود كه دنيا چقدر بزرگ است و چند ميليارد آدم روي زمين سرگرم زندگي اشان هستند . و اينهمه اطلاعات علمي فقط در اين شرايط بود كه به ذهنش حمله ميكرد . و سئوال بزرگ آن لحظه، اين بود كه آيا همهء اين چند ميليارد آدم، بشكلي كه او داشت بالغ و مسلمان ميشد ، مسلمان شده اند ؟!.
دلاك رجب با اشاره به اطرافيان ، آنها را دوباره به حالت آماده باش در آورد . خودش هم پوست مربوطه را گرفت وكشيد.آخ جگر سوز پسر آشيخ را ( اينبار بخاطر اينكه پوست زخم برداشته اش را ميكشيدند ) ، كسي نشنيد . در حقيقت خودشان را به نشنيدن زدند. دلاك رجب همانطور كه زير لب چيزي را زمزمه ميكرد ، تيزي كارد را به پوست رساند و با فشار، بطرف پائين حركت داد . ناگهان و به يك آن ، پسرك چنان باسن خودش را از زمين كنده، بطرف بالا پرتاب كرد كه در برگشت به خوابي عميق فرو رفت ! . در واقع بيهوش شد!. عطسهء كل رجب و ايجاد وقفه در كار عمل جراحي ، باعث شده بود كه تكانهاي گاه و بيگاه پسر آشيخ ، نخ بسته شده بر روي پوست راكمي شل كند و در لحظه ايكه پسرك با فشار باسن را بطرف بالا پرتاب كرده بود گره نخ باز شده و در نتيجه بخشي از كلهء چيز آقا همراه با پوست ، مستقيم در زير تيغ كل رجب قرار گرفته ، پوست و گوشت با هم بريده شدند . و ..!.
***

آقا شيخ با ديدن چيز بريده شدهء فرزند ، دو دست را به هوا برده و محكم بر سرش گوفت . هوش و هواس از دست داده بود. بدنبال چوبدستش گشت و آنرا از پشت در برداشت. فرياد كنان خودش را به اتاق خانمها پرتاب كرد. همهء خانمهاي مجلس را از نظر گذراند. به دنبال عيال ميگشت!. محشري بپا شد. زنان با جيغ و دادهاي گوشخراش، هر يك به سمتي ميدويدند!. آشيخ با همهء خشمش ، هواسش بود تا مبادا زن ديگري را به جاي عيال مربوطه، با چوبدستش ناكار نكند. در شلوغي معركه چادر آشنايي ديد . چادري كه آشيخ بمناست امروز براي عيال تهيه كرده بود!. زنش را بقصد زدن دنبال ميكرد، و ( حكايت من بدو آهو بدو اينبار در خانه آقا شيخ تكرار شد ، و شكارچي در پي شكارش بود! ) با صداي بلند ميگفت : (( خدا باعث و باني اش را لعنت كند . سليتهء زبون نفهم ، صد دفعه گفتم نگاه به گريه هاش نكن . بذار كار يكسره بشه! . ديدي چطور خانه خرابم كردي! . فكر كردي اگر اون آب مرواريدها از چشمهاش بيرون بريزند ، بچه ات كور ميشه !. حالا تحويل بگير . خدا زد پس گردنش ، بيچاره بچه ام از اونجايي كه نبايد ، كور شد .)) و باز با فريادي رساتر، تكرار كرد (( گور شد !)) و چوبدست را بالاي سرش چرخاند . معركهء كمدي درام خانه آقا شيخ، يكي، دوساعت بعد تمام شد. اما داستان آن ماجرا، سينه به سينه در حال گشتن است‌ !.
***

ترس از داشتن سرنوشت سختي مثل پسر آشيخ و قبول اينكه كس ديگري جز كل رجب نيست تا اينكار را بكند!، بالاخره او را هم راضي كرد تا خيلي دير نشده و قضيه اش از استاندارد كل رجب خارج نشده و عواقب بعدي پيش نيامده!، زير تيغ آن يگانه جراح قهار
بخوابد !. ميدانست شش سالگي را داشت تمام ميكرد و با رفتن به مدرسه كار برايش از اين هم سختر ميشد. در مدرسه، علاوه بر عذاب اليم اين نوع جراحي، حرف و متلك بچه هاي ديگر را هم بايد تحمل ميكرد .
***

كار آماده سازي مقدمات مراسم و جشن ختنه سوران ، يكهفته طول كشيد . در ولايتي كه ما زندگي ميكرديم ،به جشن مفصل اين مناسبت ((سنت تويي )) يعني (( عروسي سنت )) ميگفتند . پدر آرزويش اين بود كه براي دردانه اش ، پسر يكي و يكدانه اش جشن مفصلي بگيرند. قرار براين گذاشتند، تا مراسم ختنه، بعد از ظهر انجام شود، بلكه باقطع خون ريزي تا شب و آرام گرفتن از شدت درد جراحي ، بچه بتواند با حضورش در جشن شبانه ، شادماني ميهمانان محترم را كامل و افتخار پدر را تكميل كند!.
***

تمام چيزهاي لازم براي پذيرائي خريداري و فراهم شد . اتاقها، حياط و آشپزخانه تميز و مرتب شدند. بخشي از ظروف مورد نياز از مسجد و تعدادي نيز از دوست و آشنا جمع آوري و آماده شدند . تا آمدن كل رجب ، يكساعتي وقت داشتند. شروع جشن هم چند ساعت بعد از انجام عمل بود. پدر به اتفاق چند نفر از دوستان صميمي و اقوام نزديكش بساط پهن كردند تا دمي به خمره زده و خودشان را گرم و آماده پذيرائي كنند. سفره بساط چنان رنگين و اشتها آور بود كه منهم مرتب اطراف آنها وول ميخوردم. پيك ها يكي پس از ديگري خالي ميشدند. از سر كنجكاوي و هوس آنهمه خوراكيهاي خوشمزه ،( اتفاقي كه هر چند سال يكبار ، شايد به مناسبتي مهم اتفاق ميفتاد!) آرام خودم را كنار پدر رساندم . بي آنكه بدانم محتوي استكانها كه پشت سرهم و با گفتن سلامتي خالي ميشدند چيست، از او خواستم كه از آن بمن هم بدهند!. آرام در گوشم گفت:
(( برو، برو هرچي دلت ميخواد بردار و بخور . كباب، ميوه، پسته و آجيل. اين پنجزاري هم بگير مال خودت)). بوسه اي هم از سر مهر براي قبولاندن حرفهايش به گونه ام زد. يكي از دوستان پدر متوجه حرفهاي ما شده بود. بلند طوري كه همه، حتي منهم بشنوم گفت:
((مرد حسابي! امروز روز اونه !. دوتا ته استكان با قند بده بخوره. واسش خوب هم هست. همچي يه هوا داغ ميشه، براي اون قضيه هم خوبه. فهميدي كه ؟!)) .پدرم فهميد براي كدام قضيه خوب است، اما من متوجه نشدم.
دو ته استكاني را با همهء تلخي اش به كمك يك حبه قند شيرين خوردم. نزديك آمدن كل رجب داشت خوابم ميبرد. كمي داغ و گرخت شده بودم . عجيب ميل به خواب داشتم . نميدانستم چرا آنطور ميشوم . اطرافيان ، مخصوصا" آن دوست پدرم كه توصيه كرده بود تا بدهند منهم بخورم ، مدام سر به سرم ميگذاشتند و مرا به بازي ميگرفتند تا خوابم نبرد.
كل رجب آمد . تا بساط عمل اش را آماده كند يكربع طول كشيد. منقل بزرگي از آتش هيزم آماده شد. مقداري از خاكستر تازه سوخته را در كنار منقل جدا كردند. يك شيشه پر از مايع قرمز رنگ هم در كنار كاردهاي مخصوص كل رجب بود كه به آن پرمنگنات ميگفت . پدرم وقتي با حرفهاي قشنگ ،آماده ام ميكرد تا روي ملافه تميز وسط اتاق دراز بكشم تا كل رجب كارش را بكند، تقريبا" يادم رفته بود كه چه اتفاقي قرار است بيفتد!. از حرفهاي دلنشين او تعجب ميكردم . مثل اينكه داشت برايم يك لالائي قشنگ ميگفت .
***

چه اتفاقي افتاد و چه كردند را اصلا" نفهميدم . فقط در خواب خوش احساس كردم چيزي آن قسمت از بدنم را نيش زد . از درد نيش
چشم باز كردم و دوباره خوابم برد!.



 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30756< 4


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي